برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ بسیج دانش آموزی بهیاری الزهرا(س) مرودشت و آدرس behyari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
رهبر انقلاب در دیدار خانواده شهدای مدافع حرم آل الله فرمودند:
حقیقتا هم شهدای شما،هم خانواده ها،پدران،مادران و فرزندان آنان حق بزرگی بر گردن همه ی ملت ایران دارند.این شهدا امتیازاتی دارند:
یکی این است که این هاازحریم اهل بیت در عراق وسوریه دفاع کردند و در این راه به شهادت رسیدند.
امتیاز دوم این شهدا این است که این ها رفتند با دشمنی مبارزه کردند که اگر این ها مبارزه نمیکردند این دشمن می آمد داخل کشور. اگر جلویش گرفته نمی شد ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و بقیه استان ها با این ها می جنگیدیم و جلو این ها را می گرفتیم . در واقع این شهدای عزیز ما جان خودشان را در راه دفاع از کشور، ملت، دین، انقلاب اسلامی فدا کردند.
امتیاز سوم این است که این ها در غربت به شهادت رسیدند این هم یک امتیاز بزرگی است . این هم پیش خدای متعال فراموش نمی شود.
گفتم حالا که نمی شود من هم مانند فرزند آن سال ها باشم و خاطره ی کوچکی داشته باشم تا با بیانش لبخندی کنج لبم مسکن گزیند، بنشینم و کمی با نوشتن حرف هایی که بر خواسته از آبی ترین موج احساس است خودم را به حال و هوای آن روز ها نزدیک کنم...
دیدم نمی شود ..نزدیک شدن به آن روز ها لیاقت می خواهد...افتخاری می خواهد به درازای پیروزی انقلاب...آن زمانی که اراده راسخ مردم ایران شمشیر می کشید بر تمام اجبار ها...وقتی که محمد رضا پهلوی حکومت استبدادی خود را بر ایرانیان تحمیل می کرد و مردم چون کوهی استوار در مقابل هر بایدی که شایسته نافرمانی بود،ایستادگی می کردند...
آن زمان که خیابان ها از ازدحام جمعیت، دریای خون و توپ و گلوله بود و فریاد(الله اکبر،خمینی رهبر) در دهان مردم رنگ شعار گرفته بود...آن زمان که تمنای هر کسی بازگشت تو بود و تمام مردم در خلوت خود از خدا تو را طلب می کردند...
من چطور می توانم در صف کسانی قرار گیرم که تو در آن هواپیما برایشان دست تکان دادی...چطور می توانم در زمره کسانی باشم که از خوشحالی آمدنت اشک شوق می ریختند...
وقتی می آمدی تا با مشت کوبنده ات بر دهان هر استبدادگری بزنی...وقتی می آمدی تا رهبر ملتی باشی که سال ها با پادشاهی که جز ادعای فراوان چیز دیگری در بساط نداشت،راه به جایی نبرده بود...تو آمدی و سپیده فجر،تاریکی را از دل یک ملت زدود...
تو آمدی و نغمه خوش پیروزی سراسر میهن را فرا گرفت ...تو آمدی و با رایحه خوش حظورت شکوفه های کوچک امید بار دیگر در دل مردم جوانه زد ...و هوای کشوری که سال ها ابری ظلم و ستم بود آفتابی شد...
تو آمدی و با آمدنت دفتر چهار فصل زندگی ورق خورد و در دل زمستان سرد بهار سرزد و پرتو درخشان سربلندی در دل بهمن ماه تابیدن آغاز کرد و نسیم خوش پیروزی جای جای این میهن اسلامی را نوازش کرد...
با آمدنت بازار ظلم و فساد تعطیل شد..دوباره خانه ها پر شداز بوی گلاب و اسپند....ایران شد مهددلیران وشیر مردانی که بااراده خود بر هرچه غیر حق است تازیانه می زنند...به یک باره ایران متحول شد ودفتر تاریخ ایران فصل جدیدی از داستان خودراآغاز کرد ...
درست در بیست و دومین روز از ماهی که دوست داشتنی ترین ماه زمستان بود،پیروزی انقلاب اسلامی این میهن پر خروش مهر اثبات خورد ...مردم برفراز بام ها آواز الله اکبر سر دادند و ایران مانند کشوری که فوران خبر پیروزی و سر بلندی اش جهانی را در آتش فشان قدرت خود سوزاند و داغ تصاحب یک وجب از خاکش را بردل ابر قدرت کاذب گذاشت...
حالا برای ما جوان هایی که چند دهه از آن روز های پر افتخار دوریم سال هاست اگر تاریخ تکرار می شود،دوباره بر طبل بزرگ پیروزی کوبیده می شود و دوباره ما به شوق این افتخار بزرگ بر خود می بالیم...دوباره در گوش تاریخ این پایداری و مقاومت زمزمه می شود...دوباره روز از نویی که اگر صدها هزار سال از تکرارش بگذرد باز هم نو خواهد ماند...دوباره پرچم سه رنگ ایران ما پر شکوه به اهتزاز در آمد..
دوباره بیست و دو بهمن است...
دوباره دوازده بهمن است...
دوباره بهمن است ...
و چه کسانی جز ایرانیان می توانند هیبت این ماه را درک کنند وقتی که عظیم ترین و گرم ترین اتفاق عمرش در دل بهمن سرد رخ داده !
من افتخار می کنم که فرزند این خاکم...افتخار می کنم که من هم در ردیف کسانی هستم که گذشته ایران برایم مدالی درخشان است...هر چند که برای لمس این مدال درخشان خیلی دیر به دنیا آمدم خیلی دیر ...
طی عملیات تفحص،در منطقه چیلات،پیکر دو شهید پیدا شد.
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که بین پتو پیچیده شده بود را در بغل داشت.معلوم بود که شهید درازکش،مجروح شده بوده است.
پلاک داشتند،پلاک ها را دیدیم که به صورت پشت سر هم است.شماره ها 555و556.فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند.معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند،با هم می رفتند و پلاک می گرفتند.اسامی را در کامپیوتر جستجو کردیم، دیدیم که آن شهیدی که نشسته است،پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر...
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسراست اهل بابلسر...